کد مطلب:315569 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:157

شهادت فرزندان امام حسن
رادمردان از فرزندان امام حسن (علیه السلام) برای دفاع از عموی خود و یاری او با قلبی خونبار از مصایب حضرت، بپاخاستند. یكی ازاین دلاوران، قاسم بن حسن بود كه مورخان در وصفش گفته اند: چون ماه شب چهارده بود. امام او را تغذیه ی روحی كرده و پرورش داده بود تا آنكه یكی از نمونه های عالی كمال و ادب گشت. قاسم و برادرانش از محنت و مصیبت عمویشان باخبر می شدند و آرزو می كردند ای كاش بتوانند ضربات دشمن را با خون و جان خود به تمامی، دفع كنند. قاسم می گفت: «امكان ندارد عمویم كشته شود و من زنده باشم». [1] .

قاسم نزد امام آمد تا اذن جهاد بگیرد. حضرت او را در برگرفت در حالی كه چشمانش اشكبار بود ولی اجازه نداد به میدان رود، جز آنكه قاسم همچنان پاف شاری می كرد و دست و پای امام را می بوسید تا اجازه ی او را دریافت كند. پس حضرت اذن داد و آن پیشاهنگ فتوت اسلامی، راه رزمگاه را پیش گرفت و



[ صفحه 218]



برای تحقیر آن درندگان، زره بر تن نكرد. سرها را درو می كرد و گردان را به خاك می انداخت، گویی مرگ مطیع اراده اش بود. در حین جنگ، بند نعلینش - كه از آن لشكر باارزشتر بود - كنده شد. زاده ی نبوت، نپسندید كه یكی از پاهایش بدون نعلین باشد، پس، از حركت بازایستاد و به بستن بند آن پرداخت و این حركت در حقیقت تحقیر آنان بود. سگی از سگان آن لشكر به نام «عمرو بن سعد ازدی» این فرصت را غنیمت شمرد و گفت: «به خدا بر او خواهم تاخت». «حمید بن مسلم» بر او خرده گرفت و گفت:

«پناه بر خدا! از این كار چه نتیجه ای خواهی برد؟! این قوم كه هیچ یك از آنان را باقی نخواهند گذاشت، برای او كافیست و نیازی به تو نیست».

لیكن آن پلید توجهی به گفته اش نكرد و پیش تاخت و با شمشیر ضربتی بر سر او زد. قاسم چون ستاره ای بر خاك افتاد و در خون سرخش غوطه زد و با صدای بلندی فریاد زد:

«ای عمو! مرا دریاب!».

مرگ از این صدا برای امام سبكتر بود، بند دلش از هم گسیخت و از اندوه و حسرت جانش به پرواز درآمد و به سرعت به طرف پسر برادرش رفت، پس قصد قاتل او كرد و با شمشیر ضربتی به او زد. عمرو دستش را بالا آورد و شمشیر آن را از آرنج قطع كرد و خودش به زمین افتاد. سپاهیان اهل كوفه برای نجات او پیش تاختند ولی آن پست فطرت، زیر سم ستوران به هلاكت رسید. سپس امام متوجه ی فرزند برادر گشت و او را غرق در بوسه كرد. قاسم چون كبوتری سربریده دست و پا می زد و امام قلبش فشرده می شد و با جگری سوخته می گفت: «از رحمت خدا دور باشند قومی كه تو را كشتند! خونخواه تو در روز قیامت جدت



[ صفحه 219]



خواهد بود. به خدا برعمویت گران است كه او را بخوانی و پاسخت ندهد، یا پاسخت دهد، لیكن به تو سودی نبخشد. این روزی است كه خونخواه آن بسیار و یار آن كم است». [2] .

امام پسر برادرش را بر دستانش بلند كرد. قاسم همچنان دست و پا می زد. [3] تا آنكه در آغوش امام جان باخت. حضرت او را آورد و پهلوی پسرش علی اكبر و دیگر شهدای گرانقدر خاندان نبوت گذاشت، به آنان خیره شد، قلبش به درد آمد و علیه خونریزان جنایتكاری كه خون خاندان پیامبرشان را مباح كرده بودند، دست به دعا برداشت:

«پروردگارا! همه را به شمار آور، كسی از آنان را فرومگذار و آنان را هرگز نیامرز. ای عموزادگانم! پایداری كنید، ای اهل بیتم! پایداری كنید. پس از امروز، هرگز روی خواری را نخواهید دید». [4] .

پس از آن، عون بن عبدالله بن جعفر و محمدبن عبدالله بن جعفر - كه مادرشان بانوی بزرگوار نواده ی پیامبر اكرم زینب كبری بود - برای دفاع از امام و ریحانه ی رسول خدا بپاخاستند و به شرف شهادت نایل شدند. پس از آنان از خاندان نبوت جز برادران امام و در رأسشان عباس، كسی باقی نماند. عباس در كنار برادر به عنوان نیرویی بازدارنده عمل می كرد و ایشان را از هر حمله و تجاوزی حفظ می نمود و شریك تمامی دردها و رنجهای برادر بود.



[ صفحه 220]




[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 255.

[2] البداية و النهايه، ج 8، ص 186.

[3] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 256.

[4] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 28.